هفته پانزدهم و خبر های خوب
دختر مامان دیگه کم کم داره بزرگ میشه گه گداری معده ام بهم میریزه و سرم هم درد می گیره یک کم اذیت میشم اما عشق تو همه این ها رو واسه مامانی قشنگ و به یاد موندنی میکنه .چهار شنبه 25 مرداد صبح همراه بابایی جون رفتیم بابل واسه دکتر و آزمایش و سونوگرافی امروز بابایی کل کارهاشو واسه شما تعطیل کرد و زحمت کشید و با ما اومد که ما رو این طرف و اون طرف ببره .دکتر به قدری شلوغ بود که اگه تا ظهر هم منتظر می شدیم نوبتمون نمی شد که باز هم مزاحم عمه جون زهره شدیم و بدون نوبت رفتیم تو بعد خانم دکتر واسمون سونوگرافی نوشت و با بابایی رفتیم سونو وای خدایا که اونجا هم بدتر از مطب دکتر بالاخره نوبتمون شد و همراه بابایی رفتیم ت...
نویسنده :
مامان
2:01